وبلاگ شخصی فیروز رضائی
وبلاگ شخصی فیروز رضائی

وبلاگ شخصی فیروز رضائی

قرارداد ترکمنچای

بی بصیرتی وقراداد تر کمانچای

اول اسفند 1206 هجری وشمسی سالروز انعقاد قراردادی بین ایران وروسیه است که به جهت محل نهایی شدنش در منطقه ی  ترکمان چای به قرارداد ترکمانچای معروف کشته است . قرارداد ترکمانچای را می توان بدترین وزشت ترین  قراردادبین المللی تاریخ ایران نامید ، قراردادی که طی آن بخش قابل توجهی از بهترین سرزمین های ایران  برای همیشه از پیکره ایران جدا و به صورت رسمی وبا امضاء مسئولین وقت کشوربعلاوه مقادیر قابل توجهی پول تحت عنوان خسارت  به کشور متجاوز روسیه واگذار گردید و داغ جانسوزی  دردل  مردمان این سرزمین بر جای گذاشت  داغی که علی رغم گذشت قرن ها ودگرگونی نسل ها هم چنان برقلب وجان  فرزندان این سرزمین سنگینی میکند .

قراداد ترکمانچای بر عکس آنچه که در مقدمه آن آورده اند نه تفاهم نامه  بود ونه صلح نا مه بلکه همان گونه که بعد ها ودر افواه مردم رایج شد به تمام معنی  ننگنامه بود ، این ننگنامه با قلمی امضاء شد که  مرکب آن  بی بصیرتی بود ، بی بصیرتی آمیخته به ترس و ترس بر آمده از آستین خیر خواهی ومصلحت اندیشی .

 بعد امضای این قرارداد عده ی زیادی خون گریه کردند ، بویژه آن هایی که تا آخرین نفس وبا شجاعت وسلحشوری بی نظیرجنگیده بودند و عزیزان خود را در این راه تقدیم کرده بودند . نویسنده تاریخ ارسباران حکایت مردی از عشایر غیرتمند قره داغ را می آورد که در آستانه نهایی شدن این قرارداد  به عباس میرزا می آشوبد ومی گوید این قرارداد ننگین را امضاء نکن ، این مرد غیرتمند که اسد سلطان نام داشته بنا به نقل نویسنده کتاب مذکو پدرچندین شهید بوده وپدری است که 9نفر از   پسران و  برادر زادگان  خود را در طول جنگ های سیزده ساله  ایران و روس از دست داده وتقدیم استقلال وتمامیت ارضی ایران کرده بود ، مرور خاطرات جنگ های طولانی ایران وروس  حکایت از آن دارد  که مردمان این سرزمین در دفاع از کشور علی رغم نابرابری امکانات هر گز کم نیاورده وجانانه و تا آخرین نفس جنگیده بودند نویسنده کتاب سرداران گمنام موردی را نقل می کند که طی آن 800 نفر از سلحشوران قبیله افشار برای یک شبیه خون شبانه  داوطلب شده  وبه قلب دشمن می زنند  و تا نفر آخر جانانه با دشمن می  جنگند و جز یک نفرکه زخمی وپر جراحت به اسارت دشمن می آید  همگی شربت شهادت می نوشند.

 اما  افسوس که  سیاسیون  با بی بصبرتی نتوانستند از این همه ظرفیت وتوانایی ملت نه به هنگام جنگ ونه در پشت میز مذاکره  استفاده درست  بکنند وبدلیل نداشتن تحلیل شفاف و روشن از شرایط و موقعیت دشمن توانستند از به اصطلاح  صلح و توافقی استقبال کردند  که  دشمن به آن نیازمند ترو راغب تر  بود و خود  آن را  طراحی کرده بود به عبارت امروزی  مسئولین وقت، طبق نقشه ی دشمن ودر میدان اووبر اساس قاعده ی او  بازی کردند .    

ژنرال پاسکوویچ در خاطرات خود می گوید ما براحتی می توانستیم بر نایب السلطنه دست پیدا بکنیم وقتیکه همه او را ترک کرده بودند و  او در سلماس منتظر پاسخ من بود ،ممکن بود او را گرفتار کنم اما من مصمم نشدم از  تر س آنکه مبادا دیگر کسی نباشد که با او کفتگو کنیم  ؟ !!. از این جهت مقرر  می کند از نایب السلطنه  در دهخوار گان مراسم استقبال شایان  به عمل آید (  وقایع نگاران آن دوره این تشریفات را با جزئیات  واز باب . . . آورده اند ) . در جای دیگر  او در نوشته های روزانه ی خود (قریب به این مضمون ) می گوید ، در آن زمستان که در پشت میز های به اصطلاح گفتگو بودیم ، اوضاع نظامی خوبی نداشتیم واگر ایرانیان می جنبیدند می توانستند اوضاع را دگرگون نمایند  . این همه در حالی است که در این سوی مذاکره کنندگان برای امضاء قراداد دامن از دست داده وعجله  می کردند ، خصوصا بعد از آنیکه حسنعلی میرزا پسر بزرکتر فتحعلیشاه  با لشگر خراسان از مشهد به سوی تهران واز آنجا به طرف قزوین در حرکت بود ،حرکتی که در صورت موقع شناسی واستفاده درست می توانست موضع مذاکره کنندگان را تقویت و در روند مذاکرات به سود ایران تاثیر مثبت بر جای بگذارد ولی ظرفیت هایی از این دست نیز تحت تاثیر رقابت های داخلی نه تنها تاثیر مثبت بر جای نمی گذارد بلکه نتیجه معکوس بخشیده و روند قرارداد کذایی را تسریع می کند  و آن چیزی  اتفاق می افتد که نباید می افتاد ؟ !! 

 نکته دیگر ی که در این رابطه می توان گفت خساست در بار  و وقت نا شناسی اعمال آن است ، اگر فتحعلیشاه و مشاورین او کارکرد پول را می دانستند  و  می فهمیدند که پول را کی وکجا و چگونه  باید  خرج کرد ؟ یعنی ارزش زمان  در  خرج پول را در می یافتند و اگر نصف آن پولی را که به عنوان خسارت دو دستی وبا ذلت  تقدیم  پاسکوویچ  کردند خرج مواجب و سایر نیازمندی های اولیه  قشون غیرتمند اما  گرسنه خود  میکردند ،  شاید آن همه پول را با خفت به کف  دشمن نمی گذاشتند و شاید  خیلی اتفاقات دیگر نمی افتاد و شاید های زیاد دیگر   .

 از  فتحعلیشاه فقط یک حرف راست  ثبت شده و آنهم  وقتی است که با مبلغ در خواستی پاسکوویچ مواجه شده ،از در مخالفت در آمده و می گوید،  اگر ربع این مبلغ را صرف قشون بکنم می توانم  . . . حرفش راست بود  ولی اشکال در این بود که اولا فقط حرف بود ثانیا دیر وقت بود ، ایشان اگر همین کار را دو سال پیش که اختیار خزانه را در دست داشت با  اندکی هوشیاری وغیرت انجام می داد ، شاید پای سربازان رووسی نه تنها به تبریز که به  کنجه وشکی وشماخی  و. . . هم نمی رسید . ولی افسوس که آن چنان در کوته بینی وعافیت طلبی غوطه ور بود که دشمنان هم آن را دقیقا فهمیده بودند ، پاسکویچ در مطلبی به نقل از  الهیار صالح در خاطرات خود ،آگاهی خویش  از روحیه فتحعلیشاه را بیان کرده ومی گوید  "فتحعلیشاه آماده است صد برابر آذر با یجان را از دست بدهد تا اینکه به خزانه اش ( به خوانید به بودجه اش ، بخوانید به آبادانی کشور و . . . ) آسیب برسد ". آری یکی از استدلال هایی که موافقین قرار داد ننگین تر کمانچای پشت آن پنهان شدند  استدلال هایی از این دست بود . و بر این اساس بود که بعد از انعقاد آن برخی بر یکدیگر تبریک گفته وافتخار به سر انجام رساندن آن را  به خود نسبت دادند سعید نفیسی در تاریخ اجتماعی و  سیاسی معاصر  با اشاره به نامه ی یکی از  درباریان طرفدار این صلح کذایی به نقل از آن نامه می آورد  " نور چشمان  ، کاغذ های چاپار رسید ، وهمان ساعت به حضور بردم و خواندم و. . . به دلیل برهان وتاریخ حالی و مسجل کردم که هر گز ودر هیچ عهدی صلحی به این صرفه . . . نشده و همه امناء ووامراء حاظر بودند ، تعجب ها کرده و تصدیق ها نمودند "

مورد دیگر بی بصیرتی ، به خوانین ووالیان مسلمان قفقاز به عبارت امروزی تر به خواص قفقاز بر می گردد آن هایی که با درک نا درست از آنچه که درحال اتفاق افتادن بود وبا نزدیک بینی و غوطه ور بودن در تنازعات قومی ومحلی وحتی تنازعات قدرت  در درون خانواده  ، با چراغ سبز های موقع نشناسانه ، شرایط را برای طمع ورزی هرچه بیشتر دشمن آماده کردند وبه شعله ور شدن آتشی دامن زدند که بیش وپیش از دیگران دامن خود شان را فرا گرفت . ابراهیم خلیل خان جوانشیر معروف به  قره باغی از نمونه های بارز این  بی بصیرتی است ، او کسی است که با اقدامات نسنجیده وکور خود دشمن تزار را تا پل خدا آفرین پیش آورد و . . .  او در اواخر فهمیدکه چه کلاه گشادی به سرش رفته ولی خیلی دیر شده بود وروس ها  زودتر از اوفهمده بودند واین بود که با خیانت وراهنمایی نوه ی خودش با  یک حمله ی غافلگیرانه اورا  با اهل وعیالش  از دم شمشیر گذرانیدند .

بی بصیرتی بالاتر و پر رنگ تر از آن آقامحمد خان قاجار است و آن بذر کینه ای بود که با بی خردی وسبعیت در سرزمین قفقاز وبویژه در گرجستان بدست او پاشیده شد ، بذری که زمینه های جدایی درونی را در گرجیها به بار نشاند و آن هارا به روسیه متمایل کرد ، تمایلی که آثار خود را در محیط پیرامونی نیز بر جای گذاشت ، آقا محمد  خان فکر می کرد که با قتل وغارت تفلیس نطفه ی توطئه را در قفقاز خواهد خشکاند اما نمی دانست یا نمی توانست بداند که با این کار  زمینه ی های جدایی قفقازرا فراهم می آورد .

 

منابع ومآخذ :

1-ارسباران در گذر حماسه وتاریخ ، حافظ زاده  ،محمد ،تبریز ، مهد آزادی

2-فصلنامه تحقیقاتی ، مطالعاتی شماره 13 و14 ، موسسه فرهنگی آران

3-تاریخ کامل ایران ، پیر نیا و همکاران  ، حسن ،فرهنگ رسا ، تهران

4-دلاوران گمنام ،ژان یونیر ، ترجمه ذبیح الله منصوری ،تهران ، زرین

5-تاریخ اجتماعی وسیاسی ایران ،نفیسی سعید ، تهران ، بنیاد

6- تاریخ روابط روس وایران ، جمال زاده ، محمد علی ،تهران ، ایران

7- ماثر سلطانیه ،دنبلی ، عبد الرزاق ، تهران،  اطلاعات  

8- تاریخ ذوالقرنین ، خاوری شیرازی ، فضل الله،  تهران مجلس شورای اسلامی 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.